❤ ‿❤ اشک باران ❤ ‿❤
عاشقانه و عارفانه
 
 
پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : reza

 دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!!

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم

نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی


عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد


بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ... اما حیف این تازه اول یک زندگیست
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ... عشق آبادیه زیبایی در سراب
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!

یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگی

اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری


ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه... 
به دریا شکوه بردم از شب دشت، وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست


خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد

در اندرون همه ما خزانه‌ای بیکران از عشق و شادمانی و نعمت هست که می‌تواند آنچه را که در آرزوی آنیم، برایمان فراهم کند


دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است


اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد 
عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!

آره زندگیم همینه !دیگه چاره ای ندارم !صبح تا شب این شده کارم یا تو باشی و بخندم یا نباشی و ببارم

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
ُ
شنیدم که شمشیر یکی را دوتا می کند بنازم به شمشیرعشق که دوتا رایکی می کند .

آنگاه که ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس میکنی؛ به خاطر بیاور که زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است

ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند

دلیل آفرینش انسان عشق بود وخدا انسان را عشق افرید چون عشق بود و در قلب انسان عشق را نهاد تا عشق شود پس باید قدر ایننعمت الهی (قدرت عشق) را دانست

گویند لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هر که شود همدمشان روزی که سرشتند ز گٍل پیکرشان سنگی اندر گٍلشان بود و همان شد دلشان

فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ...... همرنگ دریا کن مرا ...... یکبار معنا کن مرا
دوست دارم تو سیب باشی و من چاقو پوستتو بکنم می دونی چرا؟؟؟ چون چاقو بخواد پوست سیب رو بکنه باید همش دورش بگرده 

می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم

زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم،تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم اما به من نیاموختی چگونه !؟

در عرض یک دقیقه می شه یک نفر رو خرد کرد... در یک ساعت می شه یک نفر رو دوست داشت و در یک روز فقط یک روز می شه عاشق شد ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد [-o<

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی

اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند 

رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »

به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدند ... من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم ...

اگه یه روز شاد بودی آروم بخند تا غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین شدی آروم گریه کن تا شادی نا امید نشه !

می خواستم اسمتو روی سینه ام خال کوبی کنم! اما ترسیدم که صدای قلبم تورو اذیت کنه... 

چشمهای تو مثل دریاست... اجازه میدی جورابامو توش بشورم؟ 

عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند! عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

امروز روز ملی گلهاست روزت مبارک .... اینو برای همه ی گلهای دنیا که عطرشون رو دوست داری بفرست

چشماتو دایورت کردی رو قلبم خیالی نیست حداقل از رو ویبره درش بیار تا اینقدر دلمو نلرزونه 

عشق مثل آب میمونه.....که میتونی توی دستت قایمش کنی..آخرش یه روز دستت رو باز میکنی میبینی نیست... قطره قطره چکیده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

عشقم را نثار تو کردم...اما نپذیرفتی. عشقم را به تو هدیه کردم آن را دور انداختی، زندگیم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی، کاش روزی آن را برگردانی! 

من یاد گرفته ام: مهم نیست که در زندگی چه داری، بلکه مهم اینست که چه کسی را داری.

زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند.

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

عشق رو میشه تو دستای خسته پدر دید .... و توی نگاه نگران مادر ... نه تو دستای منتظر یه غریبه میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی

www.ashkbaran.loxbolg.com


پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : reza

 دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، . چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه 



گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم 


======================= 


برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد . (پائولو کوئلیو 

======================= 

عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز 

======================= 

به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی 

======================= 

نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن 

======================= 

روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من وتو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم 

======================= 

آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتاست، پس از او اطاعت می کنیم، چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانه هاست. 

======================= 
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم 

===================== 

خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند 

====================== 

هزار دستگاه ریو، صد دستگاه آپارتمان، هزار سکه طلا و میلیاردها ریال اسکناس دو هزارتومانی فدای یه تار موی گلی مثل تو 

====================== 

هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند 


بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم *بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم * بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم * بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم 

======================= 

خوشبختی مثل یه پروانه است . وقتی دنبالش می‌دوی پرواز می‌کنه اما وقتی وایسی میاد رو سرت میشینه 

======================= 

من همه ی قصه هام قصه ی توست اگه غمگینه اونم از غصه ی توست 

======================= 

سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا 

======================= 

تو بارانی من باران پرستم تودریایی من امواج تو هستم اگرروزی بپرسی باز گویم: تو من هستی و من نقش تو هستم 

======================= 

طبق قانون بقای شادی هیچ شادی از بین نمیره؛ بلکه فقط از دلی به دلی دیگه جابه جا می‌شه 

======================= 

اگرکسی واقعا کسی رو دوست داشته باشد بیشتر از اینکه بهت بگه دوست دارم میگه مواظب خودت باش...پس مواظب خودت باش 

======================= 

وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن 

======================= 

عیب جامعه این است که همه می خواهند آدم مهمی باشند و هیچ کس نمی خواهد فرد مفیدی باشد 

======================= 

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/ اینگونه به خاک ره میفکن ما را/ ما در تو به چشم دوستی می بینیم/ ای دوست مبین به چشم دشمن ما را 

رسم زمونه : تو چشم میذاری من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی 

====================== 

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست 

====================== 

عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود 

====================== 

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم 

====================== 
می خوام روی تمام سنگ های دنیا بنویسم دلم واست تنگ شده و آرزو میکنم یکی از اون سنگ ها به سرت بخوره تا بفهمی دل تنگی چه دردی 

===================== 

غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر 

===================== 

زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم !!! 

===================== 

گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو 

===================== 

گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند 

===================== 

تو را برای وفای تو دوست می دارم******وگرنه دلبر پیمانه شکن فراوان است 

===================== 

هر گز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هر گز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را


www.ashkbaran.loxbolg.com


پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : reza

 جذاب ترین کلمه : آشنائی

متین ترین کلمه : دوستی

آرام بخش ترین کلمه : محیت

پاک ترین کلمه : وجدان

تلخ ترین کلمه : تنهائی

زشت ترین کلمه : خیانت

سخت ترین کلمه جدائی

و زیباترین کلمه : تو . . .

www.ashkbaran.loxbolg.com

ادامه مطلب ...


پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 10:2 ::  نويسنده : reza

  روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.

 

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.

 

 

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

 

به یاد آر ...


 

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،

 

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.

 

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!

 

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.

 

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما

 

ارزانی شده.

 

من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم
                                

 زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید 

 

 زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است

 

زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است

 

زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین نزدیکی است

 

زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید.

   --------------------------------------------------------------------------------

شرار عشق
شادم که در شرار تو می سوزم شادم که در خیال تو می گریم

 

شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی زوال تو می گریم

 

پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست

 

اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شراره دیگر نیست

 

شب ها چو در کنار نخلستان کارون ز رنج خود به خروش آید

 

فریادهای حسرت من گویی از موج های خسته به گوش آید

 

شب لحظه ای به ساحل او بنشین تا رنج آشکار مرا بینی

 

شب لحظه ای به سایه خود بنگر تا روح بیقرار مرا بینی

 

من با لبان سرد نسیم صبح سر می کنم ترانه برای تو

 

من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو

 

غم نیست گر کشیده حصاری سخت بین من و تو پیکر صحراها

 

من آن کبوترم که به تنهایی پر می کشم به پهنه دریاها

 

شادم که همچو شاخه خشکی باز در شعله های قهر تو می سوزم

 

گویی هنوز آن تن تب دارم کز آفتاب شهر تو می سوزم

 

در دل چگونه یاد تو می میرد یاد تو یاد عشق نخستین است

 

یاد تو آن خزان دل انگیزیست کاو را هزار جلوه ی رنگین است

 

بگذار زاهدان سیه دامن رسوای کوی و انجمنم خوانند

 

نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریده شیطانند

 

اما من آن شکوفه اندوهم کز شاخه های یاد تو می رویم

 

شبها تو را به گوشه تنهایی در یاد آشنای تو می جویم
 --------------------------------------------------------------------------------

و غم انگیز ترین آهنگم

 

امشب از دوری تو دلتنگم و غم انگیزترین آهنگم

 

امشب از غصه و غم لبریزم آه ای عشق مگر من سنگم

 

برگی از شاخه جدا در پاییز خشک و بی حوصله و کمرنگم

 

بی تو دهگده ای خاموشم  دور افتاده ترین آهنگم

 

حر ف ناگفته زیاد است ولی حیف در قافیه ها می لنگم.

--------------------------------------------------------------------------------
زندگی
زندگی آسان نیست در بر این تاریکی تاریکی همچو سیاهی

 

رنگ روشن نکند سایه این تاریکی  چاره این تاریکی

 

نور روشن. نور زرد. نور شادی همچو برف نیست در سایه این نور سیاه

 

لطف وامداد خدایان قدیم نور تیره رنگ بغز

 

 سایه افکنده است بردامان ما نیست در افکار او روشن شدن

 

زنده بودن عشق بودن همچو باد رفتن و با همنوایان دوستی

 

شاد بودن همنوازی همچو بلبل در کنار گل سرودن

 

همچو عاشق در کنار یار بودن عاشقی اسودگی!!!..........

 

اری از عشق تو باید برف شد خالی از هر گونه شک ونیستی

 

اری از عشق تو باید سرد شد همچو جان دادن برای عاشقی.
--------------

------------------------------------------------------------------
امید

شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را  بشنوی

 

اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد . من معتقدم که

 

از بین می روم . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .

 

 دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچاراٌ مدتی زیادی روشن نمی مانم . بنابراین معلوم نیست که

 

چه مدت روشن باشم وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد .

شمع

سوم گفت من عشق هستم ! و آن قدر قدرت ندارم که روشن بمانم مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی

 

کنند آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد .
 
ناگهان ...

 پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت :

 

چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کردن  کرد .

 

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم . من

 

امید هستم !

 

کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .

 

چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود .

 

هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم.


--------------------------------------------------------------------------------

نازنینم

 

 نازنینم همه هستی همه مستی 

 

بی توام  بی همـــه هستی هر چــــه دارم 

 

با تو دارم  بــــــــا تـــوام با شــــــور و مستی

 

عشق و رویـــــــا عشق و هستی /در کـــــلامـــــم در نــــــگاهم 

 

مــــــــــــوج عشق و موج هستی /همــــــــه آرامش همـــــــــه آرام 

 

تو هستی
--------------------------------------------------------------------------------

در دنیا زندگی کن بی‌آن که جزیی از آن باشی‌ زندگی را به تمامی زندگی کن‌

 

در دنیا زندگی کن بی‌آن که جزیی از آن باشی‌.     همچون نیلوفری باش در آب‌; زندگی در آب‌، و بدون تماس با آب‌.

--------------------------------------------------------------------------------

من آن روز را انتظار می کشم

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

 

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت./روزی که کمترین سرود بوسه است

 

و هر انسان برای هر انسان برادری ست./روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

 

قفل افسانه ایست و قلب  برای زندگی بس است.

 

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است/تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

 

روزی که آهنگ هر حرف ؛ زندگیست/تا من بخاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم...

 

روزی که تو بیایی ؛ برای همیشه بیایی /و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

 

روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم.../و من آن روز را انتظار می کشم

 

حتی روزی  که دیگر نباشم.

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 23:19 ::  نويسنده : reza

  داستان غم انگیز اول

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض

 

کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،

 

در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.

 

مامان بابای دختره پشت در داد

 

میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی

 

شده در رو می شکنه میرند

 

تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی

 

شده ، ولی رو لباش لبخنده!

 

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که

 

با خون یکی شده. بابای مریم

 

میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه

 

و می خونه :

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش

 

منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم

 

میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی

 

بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون

 

قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی،

 

من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی م

 

ریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا

 

آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام د

 

ارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام

 

میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب

 

عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون،

 

همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه

 

پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که

 

دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه

 

می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه

 

کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو

 

چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از

 

شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول

 

نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم.

 

هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم.

 

نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا

 

تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ

 

قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی

 

تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر.منم باهات

 

میام ………..

پدرمریم نامه تو دستشه ،کمرش شکست ،بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می

 

کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده

 

که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش

 

قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش

 

بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود

 

نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده

 

بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و

 

پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی

 

مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.

————————————————————————————–

داستان غم انگیز دوم

 

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

 

سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم ؟

 

- بله حتماً.چه سئوالی؟

 

- بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟

 

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟

 

- فقط میخوام بدونم بابایی……..

-

اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : ۲۰۰۰ تومن

 

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه ۱۰۰۰

 

تومن به من قرض بدی ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک

 

اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا

 

اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

 

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست.

 

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن

چنین سئوالاتی کنه؟

 

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار

 

کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که برای خریدنش به ۱۰۰۰ تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه

 

خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

 

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

 

- خوابی پسرم ؟

 

- نه بابا ، بیدالم.

 

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم

 

را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰۰۰ تومن که خواسته بودی.

 

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر

 

چند اسکناس مچاله شده در آورد.

 

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که

 

خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

 

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا ۲۰۰۰ تومن دارم. آیا

 

می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی

 

دوست دارم بابایی…

————————————————————————————–

داستان غم اگیز سوم

داستان غم انگیز قرار:

 

نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر

 

مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد.

 

نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد.

 

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها.

 

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد،

 

یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک،

 

صِداش از پشتِ سر آمد.

 

صدای تندِ قدمهاش و صِدای نَفَس نَفَسهاش هم.

 

برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز

 

داشت پُشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صِدام میکرد.

 

آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَم بِش بود. کلید انداختَم در را باز کنم، بنشینم، بروم.

 

برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – نالهای کوتاه ریخت تو گوشهام –

 

تو جانم.

 

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. بهروو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 22:52 ::  نويسنده : reza

 نشستهبودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم 
را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!

گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!
www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 22:26 ::  نويسنده : reza

 مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!

 

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 22:16 ::  نويسنده : reza

 یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند.

از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.
در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند.
برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند.
بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند.
بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره.
خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت ... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده.
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!!!!!!!

نتیجه اخلاقی:
بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 21:54 ::  نويسنده : reza

 

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!
 
www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 15:57 ::  نويسنده : reza

  هرچقدر بد شدی بازم حرف رفتن نزدم

تو همش راهتو رفتی من همش راه اومدم

تا به سختیا رسیدیم خودتو باختی چرا

اگه دوریم دغدغت بود دورم انداختی چرا

هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد

ببخش عزیزم که همین ازم بر اومد

چیشد اون حس زلالت اون دل ساده و صاف

لا اقل دستشو ول کن جلو من بی انصاف

من دلم قد یه دریاست طاقتم خیلی کم

نگیر دستاشو اقلا پیشم انقدر محکم

تا یکی اومد سراغت دل من رو پس زدی

تو کنار کشیدی اما کاش کنار میومدی

به هر دری زدم که تو آروم بگیری

حالا که خوبه همه چی تو داری میری

اگر چه رفتی عزیزم با عشق تازه

ولیکن این در رو به تو همیشه بازه

یه روزی خسته میشی از پرسه و ولگردی

یا پشیمون میشی از اینکه منو ول کردی

تازه خواستم پر بگیرم که شکستی بالمو

توکه جای زانوهام نیستی نفهمیدی حالمو

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 15:43 ::  نويسنده : reza

        ناری ناری ۵۵١۶۴١٧
۵۵١٣٩٨۶   برو فکرشم نکن
۵۵١٣٩٨٣   تقدیر
۵۵١٣٩٧۴   توبه
۵۵١٣٩٧٨   جنون
۵۵١٣٩٧۶   چه زود
۵۵١٣٩٨٨   خدایا
۵۵١٣٩٨۴   درد جدایی
۵۵١٣٩٧٩   رد پات
۵۵١٣٩٨٠   رد پات۲
۵۵١٣٩٨٢   عشق من و تو
۵۵١٣٩٧٧   کاش بدونی
۵۵١٣٩٨٩   نگاه خیس
۵۵١٣٩٨٧   وای
۵۵١٣٩٨۵   هرگز نشد

۵۵١٣٩٨١   یکدونه من    

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 15:34 ::  نويسنده : reza

            ۵۵١۴۶٢۶  بهونه سامان جلیلی۹۰

۵۵١۴۶٢٩ حال خراب این روزات سامان جلیلی۹۰

۵۵١۴۶٣٠ حال خراب این روزات۲ سامان جلیلی۹۰

۵۵١۴۶٢۴ حس آرامش سامان جلیلی۹۰

۵۵١۴۶٢۵ حس آرامش۲ سامان جلیلی۹۰

۵۵١۴۶٢٧ رفیق نیمه راه سامان جلیلی۹۰

۵۵١۴۶٢٣ عشق منو پس زدی سامان 

    ۵۵١۴۶٢٨ کاری به کارم نداری سامان جلیلی۹

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 15:28 ::  نويسنده : reza

 

۵۵١۴٧٠٠  حرف دلم

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند


۵۵١۴۶٩۴  خواب پریشون

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند

۵۵١۴۶٩٨ دست عمو

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩۶  دلم می خواست

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩٩  دوست دارم

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩١  ساعت رفتن

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٨٨  عشق اول    

۵۵١۴۶٨٩ نارفیق1                                                                                                            

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩٠  نا رفیق۲

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩٣  نقطه ضعف

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩٢ یاد من

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند
۵۵١۴۶٩٧  یه شاخه گل

free کد آهنگ های پیشواز مهدی احمدوند

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 15:23 ::  نويسنده : reza

            یکی بود یکی نبود ٣٣١۴٧٢٨

باید کاری کنی ٣٣١۴٧٢٩
.
بیا برگرد ٣٣١۴٧٣٠
.
نبض احساس ٣٣١۴٧٣١
.
برو ٣٣١۴٧٣٢
.
به خدا ٣٣١۴٧٣٣
.
خاطره ها ٣٣١۴٧٣۴
.
دقیقه های آخر ٣٣١۴٧٣۵
.
عشق یعنی این ٣٣١۴٧٣۶
.
دیدی ٣٣١                 آرزو ٣٣١۴٧٣٨ 

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 14:52 ::  نويسنده : reza

نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صبحت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ،

از آروزی به تو رسیدن است ، از شاید ها و باید ها

و از اینکه نمیدانم داشتنت رو عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را …

شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی

و گفتی زیر لب اشک شوق بریز من به کنارت آمده ام برای همیشه !
::
::
گاهی آنقدر دلم هوایت را میکند …

شک میکنم به اینکه ، این دل مال من است یاتو …
::
::
دلم میخواهد کسی باشد ، خوب باشد ، مهربان باشد ، بس باشد

و همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد ، فقط برای من !
::
::
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتن یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه !

من فکر می کنم در غیاب تو همه خانه های جهان خالیست !
::
::
اینکه یه نفر بهت بگه “مواظب خودت باش” حس خوبی داره

اما بهتر از اون وقتی هستش که یه نفر بهت میگه “نگران نباش من باهاتم”
::
::
میتوانم دنیا را یک دستی فتح کنم

به شرطی که دست دیگرم را تو گرفته باشی . . .
::
::
نمی دانم آلزایمر بودی یا عشق !

از روزی که مبتلایت شدمخود را از یاد بردم . . . 

 

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : reza

                 قطار می رود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود و من چقدرساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار

این قطار رفته ایستاده و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام !
::
::
تو را در باد گم کرد و به انتظار نشست و نمی دانست مسافران باد را بازگشتی نیست . . .
::

::
قــول بــده کــه خــواهــی آمــد

امــا هــرگــز نیــا!

اگــر بیــایــی

هــمه چیــز خــراب می شــود!

دیــگر نــمی تــوانــم

اینــگونــه بــا اشتــیاق

بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!

مــن خــو کــرده ام

بــه ایــن انتــظار،

بــه ایــن پــرســه زدن هــا

در اسکــله و ایستــگاه!

اگــر بیــایــی

مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟
::
::
نیستی و نمیدانی در انتظارِ تو کاسه ی صبر که هیچ ! صبر کاسه هم لبریز شده !
::
::
هر شب که انتظارت را می برم به روز / شرمنده ام که بی تو نفس میکشم هنوز
::
::
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال

پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟

که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی

همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی… 

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 14:33 ::  نويسنده : reza

 قطار می رود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود و من چقدرساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام !
::
::
تو را در باد گم کرد و به انتظار نشست و نمی دانست مسافران باد را بازگشتی نیست . . .
::
::
قــول بــده کــه خــواهــی آمــد
امــا هــرگــز نیــا!
اگــر بیــایــی
هــمه چیــز خــراب می شــود!
دیــگر نــمی تــوانــم
اینــگونــه بــا اشتــیاق
بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!
مــن خــو کــرده ام
بــه ایــن انتــظار،
بــه ایــن پــرســه زدن هــا
در اسکــله و ایستــگاه!
اگــر بیــایــی
مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟
::
::
نیستی و نمیدانی در انتظارِ تو کاسه ی صبر که هیچ ! صبر کاسه هم لبریز شده !
::
::
هر شب که انتظارت را می برم به روز / شرمنده ام که بی تو نفس میکشم هنوز
::
::
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟
پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟
ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی…

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 14:31 ::  نويسنده : reza

 

نگاهم بیقرار هجوم قدم های توست
و تو با خبری
اما…
هرگز از جاده ی دلم گذر نمی کنی…
::
::
دیـالوگِ همیشه یـک نفـره ام را
هـی مـرور میکـنم تا وقتی به چشم هایت میرسم حرفی برای گفتن داشته باشم ،
اگــر “انگشت های هیــس” دوبـاره ژسـت عــاشقانه ام را به هـم نزنند…
::
::
سرم سنگینی حرفی را دارد
که توان گفتنم نیست
زبانم دنبال فرصتی
و چشمم
دنبال محرم رازی می گردد
بی تاب دیدنت هستم!
::
::
هوای عصرهای من عجیب تـو را کم دارد !
آغوش تـو را کم دارد !
نفس های تـو را کم دارد…

 

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 14:29 ::  نويسنده : reza

 

دیگر از این شهر
میخواهم سفر کنم
چمدانم را بسته ام
اگر خدا بخواهد امروز میروم
نشسته ام منتظر قطار
اما نه در ایستگاه
روی ریل قطار…
::
::
عجـــــــــیب است …
یــــک جای کــار اشکال دارد ،
نه به پدرم رفته ام ؛ نه به مادرم !
مــــــــن بر باد رفته ام … !
::
::
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرامِ دیدارش کردم …
::
::
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است…
::
::
دلَم باران می‌خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ‌گاه به خانه‌ی تو نرسد…

 

www.ashkbaran.loxbolg.com


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : reza

اگر عشق نبود 


از غم خبری نبود اگر عشق نبود


دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

 


بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود


این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود 



از آینه‌ها غبار خاموشی را


عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

 


در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است


از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

 

www.ashkbaran.loxbolg.com


درباره وبلاگ
موضوعات
آخرین مطالب
تنها دو روز...
میترسم ..
بیداری.... عشق و زندگیم... بوسه... خدا... متن آهنگ سامان جلیلی به نام بی انصاف برهان عشـق… دوستت دارم ... عشق .... عشق من.... مجموعه جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب و رمانتیک خاص 96 – 2017 کاش می شد … تسلیت....
پيوندها

 

 

 





نويسندگان