❤ ‿❤ اشک باران ❤ ‿❤ عاشقانه و عارفانه |
|||
بعد از سالها دختر کبریت فروش را دیدم بزرگ و زیبا شده بود به او گفتم کبریت هایت کو میخواهم این سرزمین را به اتش بکشم
خندی تلخی کردو گفت
کبریت هایم را نخریدن سالهاست که تنم را میفروشم www.ashkbaran.loxbolg.com
صفحه قبل 1 صفحه بعد آرشيو وبلاگ پيوندها
|
|||
|